سریال زیباییهای زندگی قسمت 14|سفر به خبر
به نام الله عزیز، امروز قرار است با همدیگر به سفر برویم. طبیعت گردی و سفری دلچسب و دوست داشتنی که ماجراها و زیباییهایش را در این قسمت و قسمتهای بعدی با شما به اشتراک خواهم گذاشت. سریال زیباییهای زندگی سر از روستای خبر در آورده. برای من که سفر به خبر جذابیتهای دلانگیزی داشت و واقعاً از این سفر سه روزه لذت بردم.
مأموریت من ثبت و ضبط سریال زیباییهای زندگی و به اشتراک گذاشتن آن با شما و کسانی است که میخواهند زندگی زیبایی داشته باشند. کسانی که تصمیم گرفتهاند بر زیباییهای زندگی و دنیا تمرکز کنند تا بتوانیم در کنار یکدیگر انرژی و موجی درخشان و هماهنگ از زیباییها بیافرینیم. افرادی که به شدت میخواهند زندگیشان جذابتر و دلنشینتر باشد. فردی چون شما که این جا هستید و با شوق و ذوق زیباییها را دنبال میکنید. پس اگر مشتاق دیدن زیباییها و البته هم ارتعاش شدن با آنها برای جذب خواستهها و آفرینش زندگی زیباتر هستید با من در داستان این سفر و سفرهای آتی همراه باشید.
خَبر کجاست؟
خَبر یکی از روستاهای شهرستان بافت و استان کرمان است. این روستا در جنوب غربی بافت قرار گرفته و فاصلهاش از بافت 62 کیلومتر و از مرکز استان کرمان 200 کیلومتر است. روستایی که تابستانهای خوش آب و هوا و خنک دارد و البته که زمستانهایی حتماً سرد و خشک خواهد داشت. طبیعت زیبای ایران تمام ناشدنی است. خبر نیز یکی از آن روستاها و جاهای دیدنی استان کرمان است. که البته به شمال کوچولو هم معروف است. طبیعت آرامش بخش و سر سبزی دارد. در ادامه جاذبههای روستای خبر را به شما معرفی و در ویدیو به شما نشان خواهم داد.
راستی خَبر پارک ملی دارد که محافظت شده است و تا جایی که ما دیدیم و چشم کار میکرد فنس ها و مانعهایی بود که قرار داده بودند تا کسی نتواند وارد محوطه حفاظت شده شود. گرچه باز هم آدمیزاد همیشه راهی برای گذشتن از موانع پیدا میکند تا به منطقهی ممنوعه وارد شود. اما ما نه در پی تخلف بودیم و نه دست درازی به زیستگاههای جانواران و حیواناتی که در آرامش و آسایش خود از زندگی لذت میبردند.
در مسیر سفر به خبر
صبح اول وقت حرکت کردیم البته نه اول وقتِ پدرم. چون پدرم وقتی میخواهد جایی برود ساعت 5 صبح حاضراست و برپا زده خواهد شد. سحر خیز بودن بزرگترهای ما خردی عمیق دارد.
به هر حال ما به خیال خودمان که زود از خواب بیدار شدیم و اول وقت هم حاضر و حرکت کردیم. هر چهار ماشین با هم راه افتادیم و این از همان جذابیتهای مسافرتهای خانوادگی است. اولین توقف ما برای صبحانه در حاجی آباد بود. یک پارک دلنشین و صبحانهای دلچسب در کنار عزیزان در یک جمع پر شور، شلوغ و دوست داشتنیِ خانواده.
همیشه در مسیر رفتن خیلی انرژی، شور و شوق و اشتیاق هست. در مسیر چه نخلهای سرفراز، کهن و پرداستانی که ندیدیم. گردبادهایی شگفت انگیز و جالب که با شوقی کودکانه به آنها خیره شدیم و کلی ذوق کردیم.
رابطهی هر چقدر پول بدی همون قدر آش میخوری
بعد از آن مسیر تقریباً طولانی با کلی شوق و ذوق و شادمانی وارد خبر شدیم.. خدا رو شکر که مکان و خانه را برادرم از قبل رزرو و هماهنگی کرده بودند. خیلی خوب شد که ما بدون رزرو خانه آنجا نرفتیم چون گردشگران زیادی آنجا آمده بودند و خانهای برای اجاره کردن نبود. قیمتها هم واقعاً سر سام آور بود. اما ما خوش شانس بودیم؛ یعنی خداوند کارها را به سامان کرد تا آنجا دغدغههای بیمورد نداشته و با آرامش از لحظات لذت ببریم. این را هم بگویم که به نظر من خانهها هم آن قدرها ارزش آن قیمتها را نداشتند و کمی تا قسمتی آن قیمت گذاریها عجیب و غریب و دور از رعایت انصاف بود.
میگن: هر چقدر پول میدی همون قدر آش میخوری. اما به نظرم این ضربالمثل حکیمانه آنجا و شاید این روزها دیگر مصداق نداشته باشد. شاید بهتره بگم در این بیسامانیها یه کاسه آش بخور و قیمت سه کاسه شاید هم ده کاسه آش رو پرداخت کن، همینی که هست…
به نظرم بهتره که محاورهای بنویسم چون ارتباط بهتری میشه باهاش برقرار کرد. گرچه که من تا حالا به این سبک ننوشتم اما سعی خودمو برای روان و راحت نوشتن خواهم داشت.
چند نکتهی مفید برای سفر به خبر
خب باید بگم که باز هم لطف و هدایت الهی مثل همیشه همراه ما بود، چون ما جایی نسبتاً خوب و حالا با قیمتی کمی تا قسمتی مناسب داشتیم. به جز قیمت عجیب و غریب خانهها بد نیست بدونید که اون جا امکانات زیادی نداره. ما خریدها رو از شهر خودمون داشتیم؛ یعنی گوشت، برنج و مخلفاتِ همراهش به علاوه خوراکی برای صبحانه و تنقلات. این کار خیلی به ما کمک کرد که بابت این خریدها خیالمون راحت باشه. فقط نان نداشتیم که اون جا هم نتونستیم گیر بیاریم و نان محلی دستی بسیار خوشمزهی خودمون رو پختیم و ازش فیض فراوان بردیم. خب شد امکانات پخت نان رو با خودمون بردیم.
نان محلی شگفتانگیز و بینظیر ما
نان محلی که ما بهش میگیم نان توموشی و همینطور فطیر نانی بسیار خوشمزه و لذیذ هستش که میشه گفت خودش یه غذای کامل هست(حتماَ پخت این نان رو یه روز برای شما دوستان فیلم میگیرم و بهتون نشون میدم، نانی فوقالعاده خوشمزه و بینظیره.). باز هم به جرأت میتونم بگم که مامان فاطمه در امر پخت نان بینظیره و کارش حرف نداره. اون قدر نان پخت مامان فاطمه خوشمزه است که کل فامیل اینو میگن و البته از خوردنش لذت هم میبرن.
نکتهی بعدی هم اینه که ما خیلی از نظافت اون جا راضی نبودیم. بنابراین خودمون حسابی تمیزکاری و ضدعفونی کردیم. پس شما اگر راهی سفر به خبر شدید حتما در این مورد با صاحب خانهها مذاکره کرده و توصیه میکنم ابزارها و مواد شوینده و ضد عفونی کننده خرو با خودتان داشته باشیدو
آشپز درجه یک خانوادهی ما
خب وقتی رسیدیم با تمام هله هوله خوردنها و با راحتی در ماشین نشستنها بسیار خسته و گرسنه بودیم (و این هم از عجایبه! استراحت کنی کاری نکنی، به جز دست زدن و خندیدن، آن حجم از خوردنیها هم میل کنی و باز هم خسته و گشنه باشی). به دنبال مکانی برای استراحت در سایه سار درختان و باغات سرسبز و دلنواز بودیم و دوست داشتیم که ناهار رو همون جا آماده و میل کنیم که هم شلوغ بود و هم مالکان باغات خیلی مایل نبودند و خب تلف کردن وقت در آن دل ضعفه رفتن و گرسنگی جایز نبود.
دستپخت خواهر عزیزم شوق و ذوق و امید به زندگی
بلاخره به ویلای اجاره شده رسیدیم. قبل از هر چیز با تمام خستگی و گرسنگی به شدت به جان خونه افتادیم. آب و جارو و ضد عفونی انجام شد. بعد هم خواهر عزیزم دست به کار آشپزی و ناهار شد و با عشق برای ما ناهار پخت. دستپخت خواهر عزیزم شوق و ذوق و امید به زندگی بعد از آن همه تمیزکاری و آب و جارو کشیدن بود. جای شما خالی ما هواری گوشت داشتیم، این غذای محلی ماست. من عاشق این غذام البته وقتی مامان فاطمه آشپز باشه و درست کنه به قول معروف انگشتها با دستان به همراه قاشق خورده خواهند شد.(حتماً یه روز از این هواری گوشت شگفتانگیز که پای ثابت غذاهای اعیاد ماست البته با دست پخت فقط مامان فاطمه و به نظرم هیچکس تو دنیا نمیتونه این غذا رو به خوشمزهگی مامان فاطمه بپزه و درست کنه فیلم میگیرم و براتون میذارم.)
اما از حق نگذریم تنها کسی که در خانواده ی ما دست بختش کمی تا قسمتی و گاهی تا تمامی(هوا شناسی ایران) شبیه مامان فاطمهست خواهرم اورانوس هست که آشپزیش حرف نداره. به نظرم هیچکس نمیتونه این جایگاه رو ازش بگیره. خدا خیرش بده و همیشه سالم و شاد باشه.خلاصه که ما ناهار خوردیم، کمی تا قسمتی استراحت کردیم و همگی رفتیم ببینیم بیرون چه خبره؟ خَبر چه خبره؟
زیباییها و دیدنیهای سفر به خبر
هر چی خَبَر بود توی خَبر بود. شلوغ به قول مامانم مثل دشت محشر. خب برای من طبیعت و بوم اون منطقه بسیار جذاب و دلپذیر بود اما شلوغی بسیار زیاد هم برام جذاب و دوست داشتنی نیست. چون میخواستم از طبیعت و بوم بکر اونجا بیشتر لذت ببرم. آدما که همه جا فتُّ و فراوانند. با این حال در کنار خانوادهی دوستداشتنیام بسیار خوشحال و سپاسگزار بودم. و خدا میدونه که چقدر لذتبخش هست که با جمعیت خانوادگی زیاد مسافرت داشته باشی؛ یعنی وقتی جمع مون جمع باشه هیجان و شادیش بیشتره.
روستای خبر باغات آباد و پر ثمر و یک رودخانه بسیار دوست داشتنی با آبی خنک در دل تابستان داره. شاید روستای خیلی بزرگ و پیشرفتهای نباشه اما همین تقریباً بکر بودنش زیباست. گر چه الان دیگه نمیشه خیلی از کلمه بکر استفاده کرد. پای آدمیزاد به هر جایی که باز بشه دیگه بکر و طبیعی نخواهد ماند. او به هر چه که دلش بخواهد و زورش برسد دست درازی میکنه، نه حیوان در امان است و نه چرنده و گزنده و کوه و سنگ و درخت. گرچه انسانهایی فرهیخته و مهربان با طبیعت نیز همه جا پیدا میشن و این استثنا همیشه پابرجاست.
درختان پر داستان و میوههای رنگارنگ
درختان گردوی سرسبز، درخت آلبالو، قیصی، زرد آلو و حتی هلو و سیب هم اونجا در دل زمین و آب و هوای خوب خبر جا خوش کرده بودند. شما این درختان دوست داشتنی و درخشان رو در فیلم خواهید دید. من که واقعاً ذوق زده شدم و کلی از دیدنشون لذت بردم. البته این لذت دو چندان شد وقتی ما میوههای همین درختان رو از سر درخت خریدیم و نوش جان کردیم و چقدر تفاوت داره که شما میوه از سر درخت نقداً بچینی و بخوری تا این که از بازار میوههای به قولی یخچالی رو بخری و بخوری. اصلاً قابل قیاس نیست. در ویدیویی که براتون آماده شده در این مورد صحبت کردم.
این رو هم بگم که به نظر من زرد آلوی اون جا نسبت به بقیهی میوهها از ماندگاری و کیفیت بالاتری برخوردار بود. بقیهی میوههایی که ما خریدیم بعد از مدت کوتاهی کمی زدهگی و خراب شدگی پیدا کردن. قیصی هم خوشمزه بود اما باید زود میخوردیم. سیب کال بود و گردو هم سر درخت بود. راستی ما کلی برگه یا پر زرد آلو خریدیم و باید بگم کیفیتش خوب بود و کاملا طبیعی. پس سوغات سفر به خبر هم میتونه پر زردآلو باشه.
کوچه باغهای دوستداشتنی
اجازه بدید از کوچه باغهای زیبای اون جا بگم. خیلی زیبا، چشم نواز و سرشار از آرامش بودند. من به شدت لذت بردم و حس آرامش گذر از اون کوچهها و رد شدن از کنار جوی آب و درختان گردو و البالو خیلی احوالات درونی منو دگرگون کرد. خورشید با تلالویی درخشان و مهربان از لابه لای برگ درختان طنازی میکرد و حیات بخش بودن و زیباییش رو به طرزی شگفتانگیز به نمایش میگذاشت و هر بینندهای رو مسخ خودش میکرد. نسیمی خنک و دلپذیر که نوازشگرانه میخواست منو متوجه زیبایی و لطافت خودش کنه.
همه چیز داشت به تمامی زیبایی خودشو عیان و بیان میگرد و من سبحان الله گویان از کنار این زیباییها میگذشتم و بزرگی و زیبایی الله یکتا رو در قلبم احساس کرده و میستودم.
رودخانهی مهربان و سخاوتمند
از درختان و کوچه ها که بگذریم اجازه بدید از رودخونهی دوستداشتنی و دلانگیزش هم برای شما بنویسم. یه رودخونه که در دامنه کوه و در پایین دره بود. وقتی پاهایم را در آب گذاشتم انگار که به یکباره تابستان رفت و زمستان از راه رسید فقط برفش کم بود. آن قدر آب خنک بود که یخ کردم. آن آب انرژیهای منفی را میشست و با خود میبرد.صد حیف که اون جا شلوغ بود و گرنه دوست داشتم فقط در آن مکان و منظره بر روی تخته سنگی بنشینم و ساعتها به صدای خروشان و روح افزای آب و پرندگان خوش آواز گوش بدم، در بحر غور و تفکرشگفتیهای الله فرو رفته و چشم از درختان و آسمان بر ندارم.
تمام طبیعت هماهنگ و زیبا در همنوایی کامل بود. هر چیزی به طوری طبیعی در هارمونی به سر میبرد. اما هزار حیف که همان آدمیزادهایی که از آنها گفتم آشغالهایشان را با خود آورده و دیگر نبرده بودند تا با دست خود تیشه بر ریشه های طبیعی و اصالت خود بزنند.
ادامه ماجراهای سفر به خبر و دیدنیهای شگفتانگیز در قسمتهای بعدی
خب به گمانم برای امروز تا همین جا کافیه. این رودخونه رو هم در قسمت بعدی در ویدیویی که گرفتم و ضبط کردم به شما نشان خواهم داد. علیالحساب از ویدیو و سریال زیباییهای زندگی قسمت 14| سفر به خبر لذت ببرید. زیباییها را ببینیم، لذت ببریم و شکر و سپاس الله عزیز رو به جا بیاوریم. قدردان باشیم و حواسمون به خالق زیباییها هم باشه.
در پناه الله عزیز مهرورز، موفق و درخشان باشید.
آرزو نصرتی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟نظری بدهید!